کاش بودی....
حداقل برای یک شب!!!
تکرارمیکردی خاطراتمان را....
تکرارمیکردی عاشقانه هایمان را...
توبودی و...من بودم و...یک دنیااحساس زیبا...
کاش بودی....
حداقل برای دل خوشی من هم که شده کمی ازآن دروغهای شیرینت به خوردم میدادی
ازهمان دروغهایی که طعم دوست داشتن میداد...طعم عشق
میداد...همان هایی که هرشب باگفتنش مرااسیرخودمیکردی
کاش یک باردیگردلت برایم تنگ میشد......
کاش بازهم میتوانستم برای مدتی کوتاه درکنارت باشم....صدای
نفسهایت ...خنده هایت...وحتی اخم وقهرکردنت رااحساس کنم...
کاش بودی...فقط برای یک شب....برای مدتی کوتاه
تابگویم برایت ازاحساسی که پشت حسی دیگر پنهان بود
ازعشقی که همیشه ازابرازش واهمه داشتم.. واهمه ازپس زدنت...از
نخواستنت...ازاینکه بدانی عاشقت شدم ورهایم کنی!!!
ازمنی که پرازبغض است....
بگویم ازشبهایی که تنهایی پایش راسخت برگلویم میفشاردوبه من لبخندمیزند
بگویم ازنبودن هایی که عجیب دردناک است
ازروزهایی که تودرکنارم بودی ولی میدانستم که مال من نیستی
کاش بودی... فقط برای یک شب!!!
ازآن شب هایی که تاسپیده بیداربودیم
تودردودل میکردی ومن فقط گوش میکردم...توازگذشته میگفتی ومن به آینده فکرمیکردم
آینده ای خالی ازتو....آینده ای بدون تو....
من آن شب هاحال وروزامروزم رامیدیدم.....
نبودنت رااحساس میکردم...تنهایی ام راتصورمیکردم
آنقدربه تودل سپرده ام که هرشب دلم برای هردومان تنگ میشود...برای تمام خاطرات خوبمان...!
خوب من...
هرشب بارویایی عاشقانه تورادرکنارم تصورمیکنم...
رویای برگشتنت....رویای بودنت...تکرارعاشقانه هایت...صدایت رامیشنوم...تودرگوش
من زمزمه میکنی که دوستم داری ومن....پرازعشق میشوم وباصدایی آرام میگویم ازاحساسی که به تودارم...
من ...باتو...هرشب درکوچه های شهرقدم میزنم
دستهایم رامیگیری...بوسه ای آرام برپیشانی ام...ومن...
من هرشب وروزم بایادتومیگذرد...
اما...میترسم...میترسم یادت راهم ازمن بگیری!!! من فقط به همین دلخوشم
اگریادت هم نباشدمرگ راباتمام وجودحس میکنم...!